اعترافات يك محكوم به اعدام<<

انديشه هاي سياسي يك مجنون<<

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست                عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد

يه دبير داشتيم به جاي ادبيات عشق مي گفت. يه كتاب كوچيك از شعراش چاپ شده. يادي از ايشون.
كلاس
مي روم اما دلم مال شماست
همچنان چشمم به دنبال شماست
هيچ اندوهي مرا باور نكرد
غصه هم چشمي برايم تر نكرد
مي روم، مي دانم اما در كلاس
از صدايم مانده بر جا انعكاس
در زمستان در تب سرد كلاس
عشق مي پوشيدم از روي لباس
قيد پرسش در نگارش ”چيست“؟ ”كو“؟
قيد نفي و قيد پرسش ”نيست“، ”كو“؟
قيد كيفيت چرا ”آهسته” رفت؟
قيد حالت”پا برهنه“، ”خسته“ رفت
قيد تصديق وفا ”آري“ گذشت
حاصل مصدر ز ”بيزاري“ گذشت
مسندم كو ”خوب“ و ”شيرين“ و ”قشنگ“
كو نهادش ”دانش آموز زرنگ“؟
حرف ربط ما كنون ”اما“ شده
شرط ماندن را ”اگر“ پيدا شده
”مي روم“ اين لازم فعل من است
ماندن من“ هم اضافي روشن است
مصدر هستي ”گسستن“ بوده است
”رفتن“ و ”در خود شكستن“ بوده است
در سكوتي تلخ با ياد شما
مي سپارم دل به فرياد شما
هم صدايم از دياري دور دست
مي توان از دور هم باهم نشست
مي روم زيرا به رفتن چاره نيست
توشه ام جز خاطراتي پاره نيست
مي روم با فكر فرداهاي دور
كوله بارم خرده ريزي از غرور
ماهيانم! بال ها را وا كنيد
فكر رفتن سوي درياها كنيد
مرغكانم! اين قفس را بشكنيد
پر به آبي هاي بالاتر زنيد
بايد از ”من“ها بميري ”ما“ شوي
در غروب ”خويشتن“ پيدا شوي
بي هم اما دل سپردن مشكل است
در سكون خويش مردن مشكل است
محمود رستمي

 تا ساعت ۱۳:۰۵ زنده بودم