اعترافات يك محكوم به اعدام<<

انديشه هاي سياسي يك مجنون<<

ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست                عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد

خداي من چه لحظات دلگيري...
مينا خانوم:
مهم نيست. حرف مرگ رو حالا نمي زنم .هيچ وقت هم. .70سال پيش من نبودم. 70سال بعد هم من نيستم. اما مهم نيست. ازمون هم كه بريدي. اصلا“ مهم نيست. از اول هم هيچي مهم نبود. همه مون بازيچه ايم. من دارا تو سارا. هر روز تو خونه يكي. خوبه باز. بعضيا باربي هستن. من خودم دوستي داشتم وقتي عاشق شد دنيا پيشش يه بادكنك شد رفت هوا. اين دفعه مواظبه كه بادكنك رو هم بچسبه. مهم نيست. حرفي نيست عزيزان. شما همه خوب ما آشغال. مهم نيست. اما همه يه روزي احساس ميكنيم اينجا كشك تر از اوني بوده كه فكر مي كرديم. من خودم يه دنيا داشتم و دارم. الانم هم دو دستي تقديم مي كنم به علاقه مندانش. زندگي كنن. ولي ديشب تو جاده يه لحظه فكر كردم اگه فرمون رو بگيرم اين دره دست راستيم فقط 9 نفر هستن كه شايد ازم خبر بگيرن :م - ر - ه - ش - م - ا - پ - ا - ع . تازه از همينام مطمئن نيستم. من البته 10 تا انگشت دارم يه نفر هم مي تونه اضافه شه. تازه بعضي هاشون هم هيچ وقت نمي فهمن چي بر سرم اومد. بي سر و صدا محو ميشم. انگار واقعا” از اول نيومده بودم اينجا. مي توني اينايي رو كه مي گم حس كني؟؟ باورت ميشه اين پسره رضا مرده باشه؟؟ اين همكلاسي من بود. تو ميگي باور كنم. يعني ديگه نيست. ديگه نمي ياد. اين مفهوم رو چطوري به خودم تفهيم كنم؟ بعدش خودم حالم گرفته نشه. بعد بگم حالا 1-2-3 فراموش ميكنم دوباره همش مي خندم. دوباره همش از اول. مگه ميشه؟ اما اين حق رو داري كه بهم بگي به من چه؟ بگي برا من چرا اووردي اينا رو. باشه از اول هم هميشه حرف حرف شما بوده تا آخر هم حق با شماست. دنياي من اينا هستن. حالا هر كي مي خواد بياد بگيره...

 تا ساعت ۱۵:۴۷ زنده بودم